𝑺𝒊𝒅𝒆

?𝑾𝒉𝒐 𝒘𝒂𝒔 𝒕𝒉𝒆 𝒈𝒊𝒓𝒍 𝒕𝒉𝒂𝒕 𝒘𝒂𝒔 𝒐𝒏 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒔𝒊𝒅𝒆

    • MiA
    • چهارشنبه ۹ شهریور ۰۱

    𝑯𝑩𝑫 𝑴𝒚 𝑲𝒊𝒕𝒕𝒚

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • MiA
    • پنجشنبه ۲۵ اسفند ۰۱

    𝐻𝐵𝐷 𝑀𝑦 𝐴𝑛𝑔𝑙𝑒

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • MiA
    • دوشنبه ۱۲ دی ۰۱

    Your eyes,Your Hands

     

    با شنیدن صدای موسیقی ای کلاسیک و خاصی از 
    داخل سالن چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید:آه...این آهنگ..ترکیبی از 
    ویالون و پیانو و ساکسیفون..همیشه توی مهمونی ها ساعت یازده شب نواخته
    میشه.. 
    نگاهش رو به چهره جولیا داد و توی یک لحظه درست مثل اشراف زاده های
    قدیمی مودبانه جلوش تعظیم کرد: 
    _میشه به من افتخار رقص بدید..شاهزاده جولیا؟! 
    جولیا با حرف آخر جک ریز خندید،گل و روی گلدون اونجا گذاشت و دستش رو به دست جک رسوند؛ با حس کردن دستای ظریف و سرد دختر،بدون پلکی 
    چشم بهشون دوخت..انگشت شصتش رو روی دستش کشید و نفسش رو بیرون
    داد..لباش رو آروم به دستش رسوند و با لطافت بوسه ای بهشون زد،عطر پوستش 
    هرلحظه پسر رو بیشتر دیوونه می کرد.. 
    حس می کرد که این دست ها قراره اون رو به دنیای دیگه ببرن..دنیای عشق!.. 
    انگشت هاش رو بین انگشت هاش گره زد و دست دیگه اش رو آروم دور کمر باریکش حلقه کرد و تنش رو به تنش مماس کرد؛جک آروم قدمی به جلو برداشت و برای شروع کردن رقص پیش قدم شد..جولیا با کمی تردید دستش و روی شونه ی پهن و مردونه اش گذاشت و با آرامش خاصی پسر روبروش رو همراهی کرد.. 
    موسیقی توی یک لحظه به ریتم آرومتری رسید.. 
    زمان زیادی نگذشته بود که نگاهشون به هم دیگه گره خورده بود..جک تمام مدت غرق چشمای رویایی جولیا شده بود،دنیا توی این دوتا چشم برای اون
    خلاصه میشد؛توی ذهنش گفت:این چشم های دیوونه.. 
    با هر ریتم و ضربه آروم آهنگ،ضربان قلب هردوشون به شدت بیشتر و بیشتر
    میشد.. 
    با عشوه خاصی دختر رو دور خودش چرخوند و دوباره بهش نزدیک شد،جک که کنترل حرکاتش رو از دست داد بود،چشماش رو بست و با گرفتن گردنش
    پیشونیش و به پیشونی جولیا چسبوند؛نمیدونست این دختر چی داره که اینقدر آرومش می کرد،میدونست ممکنه دیگه هیچوقت این حس رو تجربه نکنه برای همین تا جایی که تونست از این زمان لذت برد.. 
    جولیا از حس کردن نفس های گرم پسر روی صورتش،آب دهانش و قورت داد..خیلی عجیب بود اما آرامش خاصی رو ازش دریافت می کرد..عطرش که به بینی اش میرسید اون رو به مرز دیوانگی میکشوند..
    احساس جدیدی رو توی قلبش حس میکرد..حسی که هیچ کلمه ای نمیتونست اون رو توصیف کنه!..

    مثل این می موند که تیکه گم شده پازل قلبش رو پیدا کرده.. 
    جک با هر نفسی که می کشید آروم شدن آتیش درون قلبش رو حس میکرد..عشقش به اون دختر،موج جدید و خاصی به رگ هاش تزریق می کرد..

     

    -Moon Shadow

    • MiA
    • دوشنبه ۳۰ خرداد ۰۱
    𝑰𝒕'𝒔 𝒃𝒆𝒆𝒏 𝒂 𝒍𝒐𝒏𝒈 𝒕𝒊𝒎𝒆 𝒔𝒊𝒏𝒄𝒆 𝑰 𝒎𝒂𝒅𝒆 𝒖𝒑 𝒎𝒚 𝒎𝒊𝒏𝒅
    ?𝑩𝒖𝒕 𝒘𝒂𝒔 𝒕𝒉𝒂𝒕 𝒕𝒊𝒎𝒆 𝒕𝒐𝒐 𝒍𝒐𝒏𝒈
    𝑴𝒆𝒏𝒖
    𝑨𝒅𝒎𝒊𝒏𝒔